پيامبرشان به آنان گفت: "خداوند، طالوت، را براي زمامداري شما مبعوث كرده است.". گفتند: "چگونه او بر ما حكومت كند با اينكه ما از او شايسته تريم و او ثروت زيادي ندارد؟". گفت: "خدا، او را بر شما برگزيده و او را در علم، وسعت بخشيده است."."
"مَن اِسْتَعْمَلَ عاملاً عن المسلمين و هو يعلم أنَّ فيهم مَنْ هو أوْلي بذلك منه و أعلم بكتاب الله و سنَّة ِنبيّه، فقد خان الله و رسوله و جميع المسلمين؛ [4]
هر كس، از ميان مسلمانان، كارگزار (مدير) گردد، در حالي كه مي داند ديگري نسبت به او در اين كار، اولي و آگاه تر به كتاب خدا و سنت رسول اوست، به خدا و پيامبر و تمامي مسلمانان خيانت كرده است."
اين پرچم (زمامداري و مديريت جامعه) را جز افراد آگاه و با استقامت و عالم به جايگاه حق، به دوش نمي كشند. [وقتي چنين كسي، مديريت را به دست گرفت]، بايد كه آنچه فرمان داده مي شويد را انجام دهيد و آنچه را نهي مي شويد، ترك كنيد."
و إنْ أمَرَكم أنْ تُقيموا فأقيموا، فإنَّهُ لايُقْدِمُ و لايُحْجم و لايؤخِّر و لايقدِّم إلّا عن أمري؛ [16]
او، شمشيري از شمشيرهاي خداست كه نه تيزي ِآن كند مي شود و نه ضربت آن بي اثر است. اگر شما را فرمان كوچ كردن داد، كوچ كنيد و اگر گفت بايستيد، بايستيد كه او در پيشروي و عقب نشيني و حمله، بدون فرمان من اقدام نمي كند."
از روزي كه حق، به من نشان داده شد، هرگز در آن شك و ترديد نكردم! كناره گيري من، مانند كناره گيري حضرت موسي(ع) در برابر ساحران است كه بر خويش بيمناك نبود، بلكه ترس او، براي اين بود كه مبادا جاهلان پيروز شده و دولت گمراهان حاكم گردد!
امروز، ما و شما، بر سر دو راهي حق و باطل قرار گرفته ايم [پس بدانيد كه] آن كس كه به وجود آب اطمينان دارد، تشنه نمي ماند."
سال سي و شش، مسؤوليت و منصب پذيري را، نوعي امانت داري تفسير كرده، نوشته است:
"و إنَّ عملك ليس لك بطُعْمَةٍ و لكنَّهُ في عنقك أمانةٌ و أنت مسترعيً لمَنْ فوقك ... و في يديك مالٌ من مال الله تعالي و أنت من خزّانه حتّي تُسلِّمه إليَّ. و لَعَلّي ألّا أكونَ شَرَّ وُلاتِكَ لك؛ [18]
همانا، پُست استانداري، براي تو، وسيله آب و نان نبوده، بلكه امانتي در گردن توست. بايد كه از فرمانده و امام خويش پيروي كني ... در دست تو، مالي از ثروتهاي خداي بزرگ و عزيز است و تو خزانه دار آني، تا به من بسپاري. اميدوارم براي تو، بدترين زمامدار نباشم."
پس از ياد خدا و درود، [مي گويم:] از تو خبري رسيده كه اگر چنان كرده باشي، پروردگار خود را به خشم آورده و امام خود را نافرماني و در امانت خود خيانت كرده اي! به من خبر رسيده كه كشت زمينها را برداشته و آنچه را كه مي توانستي گرفته و آنچه در اختيار داشتي به خيانت خورده اي! پس هرچه زودتر، حساب اموال را براي من بفرست!"
پس از ياد خدا و درود. همانا، من، تو را در امانت خود شريك دادم ... و هيچ يك از خاندانم را براي ياري و مددكار و امانت داري، چون تو مورد اعتماد قرار ندادم."
آيا به من دستور مي دهيد براي پيروزي خود، از جور و ستم در باره امت اسلامي - كه بر آنان ولايت دارم - بهره جويم؟! به خدا سوگند! تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان از پي هم طلوع و غروب مي كنند، هرگز چنين كاري نخواهم كرد."
سوگند به خدا!اگر تمام شب رابرروي خارهاي سَعدان [38] به سرببرم وبا غل و زنجير به اين سو يا آن سو كشيده شوم، خوشتر دارم تا خدا و پيامبرش را در روز قيامت، در حالي ملاقات كنم كه به بعضي از بندگان ستم، و چيزي از اموال عمومي را غصب كرده باشم! چگونه بر كسي ستم كنم براي نفس خويش كه به سوي كهنگي و پوسيده شدن پيش مي رود و در خاك زماني طولاني اقامت كند؟"
اهميت آن همين بس كه بسياري از بزرگان و رهبران ديني و در رأس آنان امام علي(ع) در راه عدالت خواهي به شهادت رسيده اند و از اين رو ضرب المثل شده كه "قتل عليٌ لشدة عدالته؛ علي(ع) به جهت شدت عدالتش شهيد شده است.".
آن كس را كه خداوند بخواهد هدايت كند، سينه اش را براي (پذيرش) اسلام گشاده مي سازد و آن كس را كه (به خاطر اعمال خلافش) بخواهد گمراه سازد سينه اش را تنگ قرار مي دهد."
پس از ستايش پروردگار. من، بنده اي از بندگان خدا را به سوي شما فرستادم كه در روزهاي وحشت نمي خوابد و در لحظه هاي ترس از دشمن، روي نمي گرداند و بر بدكاران، از شعله هاي آتش تندتر است. او مالك، پسر حارث مذحجي است. آنجا كه با حق است، سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد! او شمشيري از شمشيرهاي خداست كه نه تيزي آن كُند مي شود و نه ضربت آن بي اثر است."
اي مردم! سوگند به خدا! شما را به چيزي توصيه نمي كنم، مگر اينكه پيشگام شما هستم در عمل به آن و شما را از چيزي برحذر نمي دارم، مگر اينكه پيش از شما، خودم برحذر مي شوم."
پر و بالت را برابر رعيت بگستران و با مردم گشاده روي و فروتن باش و در نگاه و اشاره چشم، در سلام كردن و اشاره كردن، با همگان، يكسان باش، تا زورمندان در ستم تو طمع نكنند و ناتوانان از عدالت تو مأيوس نگردند."
بدترين وزيران تو كسي است كه پيش از تو، وزير بدكاران بوده و در گناهان آنان شركت داشته باشد. پس مبادا چنين افرادي، محرم راز تو باشند! زيرا كه آنان، ياوران گناهكاران و ياري دهندگان ستمكارانند. تو بايد جانشيناني بهتر از آنان داشته باشي كه قدرت فكري امثال آنان را داشته، اما گناهان و كردار زشت آنان را نداشته باشند، كساني كه ستمكاري را بر ستمي ياري نكرده و گناهكاري را در گناهي كمك نرسانده باشند، هزينه اين گونه افراد، بر تو سبك تر و ياريشان بهتر ... است."
وزير، به معناي معاون است. اين مفهوم، در قرآن نيز در ارتباط ميان موسي و عمران (و اجعل لي وزيراً من اهلي [64]) آمده است و چون وزير، آمادگي بيشتري دارد تا با مردم تماس حاصل كند و نيز بيشتر مي تواند با والي و حاكم جديد ارتباط برقرار و كسب موقعيت كند - زيرا از تجربه و اطلاعات بيشتري برخوردارند - از اين رو، كمتر والي جديدي پيدا مي شود كه بتواند از دست چنين افرادي خلاصي پيدا كند، ولي مولا علي(ع) بر اين حقيقت اصرار ورزيده و تأكيد كرده كه بايد از شر اين افراد رهايي پيدا كني. [65]
پس از ياد خدا و درود. به من خبر داده اند كه از فرستادن اشتر به سوي محل استانداري ات، ناراحت شده اي. اين كار را به دليل كُند شدن و سهل انگاريت و يا انتظار كوشش بيشتري از تو انجام ندادم، بلكه اگر تو را از استانداري مصر عزل كردم، استاندار جايي قرار دادم كه اداره آنجا بر تو آسانتر است."
در برابر توطئه خائنانه اي كه از طرف دشمن طراحي شده، بايد در مسند مديريت مكه، مقاوم و پايدار باشي ... نه به هنگام نعمتها، شاد، و نه به هنگام مشكلات، سست و ناتوان باشي."
"ثم أمور من أمورك لابد لك من مباشرتها منها إجابة عمالك بما يعيا عنه كتابك و منها إصدار حاجات الناس عند ورودها عليك بما تخرج صدور أعوانك؛
اي مالك! در ميان كارهاي گوناگون و فراوان، كارها و مسائلي است كه بايد شخصاً انجام دهي. مثلاً آنجا كه كارمندان دفاتر از انجام آن عاجزند و يا كارهايي همانند خواسته هاي مهم مردم كه دستيارانت قادر به انجام آن نيستند."
[1] - خطبه 173، بخشي از اين خطبه، در رساله نقض العثمانية - از محقق اسكافي - نيز آمده است. [2] - بقره، 247. [3] - منهاج البراعة، ميرزا حبيب الله خويي، ج10، ص159. [4] - سنن بيهقي، ج10، ص11. [5] - الحياة، محمدرضا حكيمي و ديگران، ج2، ص315. [6] - شرح نهج البلاغه، ج9 - 10، ص216. [7] - منهاج البراعة، ج10، ص159. [8] - خطبه 173. [9] - بحارالانوار، ج25، ح165. [10] - غررالحكم، 3931. [11] - همان، 5571. [12] - همان، 4818. [13] - همان، 8438 . [14] - همان، 17. [15] - نهج البلاغه، قصار 9. [16] - همان، نامه 38، اين نامه را، غير از سيدرضي، طبرسي در جلد ششم تاريخ اش در حوادث سال سي و هشت گزارش كرده است. [17] - نهج البلاغه، خطبه 4. [18] ـ همان، نامه 5، اين نامه را، افزون بر سيدرضي، ابن مزاحم در كتاب صفين، ص20، گزارش كرده است.
[19] - همان، نامه 26، قاضي نعمان در دعائم الإسلام، ج1، ص252، آن را آورده است. [20] - منهاج البراعة، ج19، ص52. [21] - نهج البلاغه، نامه 40، ابن عبد ربّه نيز آن را در عقد الفريد، ج4، ص355، نقل كرده است. [22] - شرح ابن ابي الحديد، ج15 - 16، ص314. [23] - نهج البلاغه، نامه 41. [24] - شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج5، ص90. [25] - نساء، 58. [26] - كنزالدقائق، ك3، ص434. [27] - تفسير برهان، ج1، ص380، ح10. [28] - الجامع لأحكام القرآن، ج3، ص221. [29] - الكشاف، ج1، ص523. [30] - الميزان في تفسير القرآن، ج4، ص387. [31] - مجمع البيان، ج3، ص112. [32] - نهج البلاغه، خطبه 126. [33] - منهاج البراعة، ج8، ص185. [34] - شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج4 - 3، ص84. [35] - نهج الصباغه، ج6، ص520. [36] - شرح نهج البلاغه، ج17 - 18، ص432. [37] - بحارالانوار، ج78، ص223، ح93. در اين حديث آمده است: "إذا لم يرد الله بعبدٍ خيراً وَ كَّلهُ إلي نفسه و كان صدرُه ضيقاً حرجاً. فإنْ جري علي لسانه حقٌ، لمْ يعقد قلبه عليه و إذا لم يعقد قلبُهُ عليه، لم يسقط الله العمل به."
|237|
[38] - خاري سه شعبه كه خوراك شتران است و سخت گزنده است. [39] - نهج البلاغه، نامه 53. [40] - وسائل الشيعة، ج8 ، ص429. [41] - غرر، ج6، ص296. [42] - قصار، 176. [43] - طه، 24 - 26. [44] - الميزان، ج20، ص359. [45] - انعام، 125. [46] - مجمع البيان، ج3، ص190. [47] - انشراح، 1. [48] - نهج البلاغه، نامه 53. [49] - همان. [50] - نهج البلاغه، خطبه 192. [51] - همان، نامه 38. اين نامه را افزون بر سيدرضي، طبري در جلد ششم تاريخ اش، حوادث سال سي و هشت، گزارش كرده است. [52] - همان، قصار 274. [53] - آل عمران، 159. [54] - غرر الحكم، ج6، ص25.
[55] - شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج17 - 18، ص328. [56] - نهج البلاغه، قصار 70. [57] - همان، خطبه 175. [58] - بقره، 41. [59] - نهج البلاغه، نامه 46. [60] - همان، نامه 27. [61] - غررالحكم. [62] - شعراء، 215. [63] - نهج البلاغه، نامه 53. [64] - طه، 28. [65] - منهاج البراعة، ج20، ص187. [66] - نهج البلاغه، نامه 53. [67] - همان، خطبه 173. لازم به يادآوري است كه اين فراز، در مبحث آگاهي نيز مطرح شد. [68] - همان، نامه 34. اين نامه را، طبري، در حوادث سال سي و هشت و بلاذري در انساب الاشراف گزارش كرده اند. [69] - همان، نامه 33. [70] - قصص، 26. [71] - تفسير نورالثقلين، ج4، ص123. [72] - بقره، 247.